Kolbeye eshq ashequne
| ||
|
نمی دانم از فراق تو بنالم يا از غريبی خودم؟
نمی دانم تورا بخوانم که بر گردی ياخودم رادعاکنم که بيايم؟
از اين بسوزم که نيستی يا از آن بنالم که چرا هستم؟
هيچ می گويی اسيری داشتی حالشچه شد، خسته ی من نيمه جانی داشت احوالش چه شد.
به تو ميانديشم،
و به رؤياهايت، و غم دیروزی.
با همه دلتنگی
خنده هایت همه آرامش بود،
تو پيام آور شادي بودي.
و در آن تاريكي
چشمهایت روشن، گويي از جنس بلور.
گونههايت همه سرخ و نگاهت گيرا.
همه را خوب به خاطر دارم.
بیا !
هنوز تا کشف نشانی ِ آن کوچه
حرفِ ما بسیار و وقت ِ ما اندک و آسمان هم که بارانی است .
اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند
فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید
فرض که بعضی از اینجا دور
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسّم از لبانمان گرفته اند
با رویأهامان چه می کنند ؟؟؟
زیبا!
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می شوم
زيبا تمام حرف دلم اينست
من عشق را با نام تو آغاز كردم
در هر كجاي عشق هستي آغاز كن مرا...
غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می شناسمت ری را
من بارها ... تو را بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تو را در خانه
در خواب آب
در خیابان
در انعکاس رخسار دختران ماه
در صف خاموش مردمان
اتوبوس ایستگاه و سایه سار مه آلود آسمان
نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت.
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست
که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریاپریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد ... دور
شکیبایی
گلویم
رسوبِ کلمههایِ مانده
حال این روزهایم، حالِ مینای كنعان است. همانقدر وابستگی، همانقدر دل کندن، همانقدر دور و غریب، همانقدرآشنا، همانقدر بلاتکلیف وسردرگم...
فقط ریزش قطرات آب را می توان دید. اقیانوس چگونه ابر میشود قابل رویت نیست.زیرا تبدیل اقیانوس به ابر پنهان…
فقط ریزش قطرات آب را می توان دید. اقیانوس چگونه ابر میشود قابل رویت نیست.زیرا تبدیل اقیانوس به ابر پنهان…
صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک است
چه می خواهیم
بخار فصل , گرد واژه های ماست
دهان, گلخانه فکر است
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند
خسرو جان
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز
مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ...
و این منم
زنی تنها در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
به قول زنده یاد خسرو.... چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه!؟
از خانه که میآیی
یک دستمال سفید
پاکتی سیگار
گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور .....احتمال گریستن ما بسیار است
قدیما به این جور یقه میگفتن آخوندی الان میگن دیپلمات... نمیدونم آخوندا دیپلمات شدن یا دیپلمات ها آخوند؟..…
و چه بدهکارم من به خودم....به ایمانم... به روحم .... بابت تمام "دوستت دارم" هایی که نگفتم و بلعیدمشان…
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرنده یی ست
که پرواز را دوست دارد و بالی ندارد
هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمی فهمد خودت را برای توجیه خسته نکن . . .
شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود .
این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |